شعری زیبا و ادبیاتی درباره ی(( زندگی و بی پولی ))

یاد دارم یک غروب سرد سرد ... 
میگذشت از کوچه ما دوره گرد: 
.دوره گردم ، کهنه قالی میخرم. 
کاسه و ظرف سفالی میخرم. 
.دست دوم جنس عالی میخرم. 
. گرنداری کوزه خالی میخرم. 
.اشک در چشمان بابا حلقه بست. 
.عاقبت آهی کشید بغضش شکست. 
.اول سال است و نان در سفره نیست. 
.ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟! 
..بوی نان تازه هوش از ما ربود 
.اتفاقا مادرم هم روزه بود . 
صورتش دیدم که لک برداشته.. 
دست خوش رنگش ترک برداشته 
..سوختم دیدم که بابا پیر بود. 
.بدتر از آن خواهرم دلگیر بود. 
.مشکل ما درد نان تنها نبود؛
شاید آن لحظه خدا با ما نبود 
..باز آواز درشت دوره گرد. 
.ریشه اندیشه ام را پاره کرد. 
. دوره گردم ، کهنه قالی میخرم. 
.دست دوم جنس عالی میخرم. 
.خواهرم بی روسری بیرون دوید؛. 
_: آی آقا سفره خالی میخرید!!!...
دسته دوم جنس عالی می خرید؟!  

نظرات 4 + ارسال نظر
مجتبی فیاض یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:22

متنت خیلی زیبا بود...
بازم متن ادبی بذار...

[ بدون نام ] یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:20

خیلی خیلی ممنون عالی بود.

دختراسمونی جمعه 1 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:50 http://داستان های کوتاه

بدک نیست می شه پاش چرتی زد

ana fallah دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 13:37

واقعاعالی بود ولی غمناک بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد