زندگی نامه ی وَنسان ون گوگ،یک هنرمند بزرگ

وَنسان ویلِم ون گوگ یا فینسِنت فان خوخ ) ‏ (۳۰ مارس ۱۸۵۳ - ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰) نقاش نامدارهلندی بود. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی کامل به سر می‌برد اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان  (پست‌امپرسیونیست) شناخته می‌شود. وی در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی و فشار روحی رنج می‌برد و همین موضوع به خودکشی او منجر شد.

کودکی و جوانی

 
 
 
 
 
پرترهٔ دکتر گاشه، ونسان این اثر را در آخرین سال زندگی خود خلق کرد، ۱۸۹۰
 

ونسان ون گوگ  در ایالت برابانت هلند نزدیک مرز بلژیک به دنیا آمد. او پسر آنا کورنلیا کاربنتوس و تئودورس ون گوگ بود. پدر و پدر بزرگش کشیش بودند و سه‌تا از عموهایش دلال آثار نقاشی بودند. اسم پدربزرگ و عموی او نیز ونسان بود که به او عمو کنت می‌گفت. همچنین ونسان نام برادر بزرگ‌تر وی و فرزند اول خانواده بود که چندی پس از تولد و یک سال قبل از تولد ونسان درگذشته بود.

برادر محبوب و حامی‌اش تئودورس، ملقب به تئو، چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ به‌دنیا آمد. سپس خانواده ون گوگ دارای چهار فرزند دیگر شد، یک پسر به نام کور و سه دختر به نام‌های آنا، الیزابت و ویل. ونسان اغلب کودک ساکت و آرامی بود.

در ۱۸۶۰ وارد دبستان روستای زاندرت شد. جایی که یک کشیش کاتولیک به ۲۳۰۰ دانش‌آموز درس می‌داد.

از سال ۱۸۶۱ همراه خواهرش ویل در خانه تحت تعلیم بک معلم خصوصی بود تا اینکه در سال۱۸۶۴ به یک مدرسه شبانه‌روزی به نام سنت پرولی[۲] در زونبرگ[۳] رفت. دوری از خانواده او را افسرده می‌کرد و این مساله را در بزرگ‌سالی نیز عنوان کرد. در ۱۸۶۶ به یک دبیرستان به نام ویلن کلس[۴] در تلبوری[۵] رفت و در آن‌جا تحت نظر کنستانتین هایزمن، که در پاریس به موفقیت‌هایی رسیده بود، اصول اولیه طراحی را آموخت.

در ۱۸۶۸ ونسان ناگهان به خانه بازگشت؛ تعریف وی از دوران نوجوانی و جوانی‌اش این چنین بود:

«دوران جوانی من، تاریک، سرد و بی‌حاصل بود...»  

 

 

 

 

 
 
سیب‌زمینی‌خورها، اولین شاهکار ون گوگ که در سال ۱۸۸۵ کشیده شده‌است 
 
 
 
 
 
 
 
 

ونسان در سال ۱۸۶۹ نزد عمویش  در یک بنگاه خرید و فروش آثار هنری مشغول به کار شد و پس از مدتی از طرف عمویش به لندن فرستاده شد. این دوران خوبی برای ونسان بود و در بیست سالگی از پدرش بیشتر پول در می‌آورد.

 ونسان به‌تدریج منزوی شد و به مذهب روی آورد. پدر و عمویش او را به پاریس فرستادند. در آنجا بود که ونسان از این‌که با هنر مانند یک کالای مصرفی برخورد می‌کرد پشیمان شد و این روحیه را به مشتریان نیز منتقل می‌کرد تا این‌که در ۱۸۷۶ از کار اخراج شد. 

 

اعتقاد مذهبی او به تدریج شدیدتر شد تا آن‌جا که به انگلستان بازگشت و در یک مدرسه به صورت خیرخواهانه و بدون دستمزد به تدریس مشغول شد. او تصور می‌کرد در مسیر درست زندگی قرار گرفته‌است. این مدرسه در بندر رمسگیت[۷] قرار داشت و این فرصتی بود تا ونسان چند طرحی از مناظر آنجا بکشد. 

 

مدتی بعد جای مدرسه عوض شد و ونسان هم به خانه بازگشت و شش ماه را در یک کتاب‌فروشی به کار مشغول بود، ولی این کار وی را راضی نمی‌کرد و وی بیشتر وقت خود را در اتاق پشت مغازه به طراحی و ترجمه انجیل به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی می‌گذراند.

در این دوران به گواهی هم اتاقی‌اش گورلیتز[۸] که معلمی جوان بود به شدت صرفه‌جو بود و از مصرف گوشت پرهیز می‌کرد. 

 

در سال ۱۸۷۷ وی تصمیم داشت روحانی شود و تحصیلات الهیات را در دانشگاه ادامه دهد. بنابراین خانواده‌اش او را به آمستردام و نزد دیگر عمویش جان[۹] که یک فرمانده نیروی دریایی بود فرستادند. ولی وی موفق به تحصیل در الهیات نشد و آنجا را ترک کرد.  

 

 

زندگی هنری  

 

 
 
شب پرستاره، منظرهٔ اتاق ونسان در بیمارستان روانی، ۱۸۷۹ 
 
 
 

ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری، معلم و واعظ مذهبی گذراند. او اعتقاد دینی عمیقی داشت و مدتی در انگلستان و نیز در میان کارگران معادن زغال سنگ بلژیک به عنوان مبلغ غیرروحانی مسیحی فعالیت کرد. پس از مواجهه با آثار ژان فرانسوا میله عمیقا تحت تاثیر نقاشی‌های او و پیام اجتماعی آن‌ها قرار گرفت. در همین زمان بود که طراحی را به‌صورت جدی و حرفه‌ای شروع کرد. 

 

 

 برادر جوان‌ترش تئو که به خرید و فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت بعدها باعث آشنایی او با نقاشان  (امپرسیونیست) شد.   

 

او فعالیت هنری خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. وی از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر کوتاه خویش آفرید که شامل ۹۰۰ نقاشی و ۱۱۰۰ طراحی می‌باشد. برخی از مشهورترین آن‌ها در ۲ سال پایانی عمرش کشیده شده‌اند. او تنها در ۲ ماه پایانی عمرش ۹۰ نقاشی برجای گذاشت.  

 

 

ون گوگ در ابتدا از رنگهای تیره و محزون استفاده می‌کرد تا اینکه در پاریس با (امپرسیونیسم) و  

 (نئو امپرسیونیسم) آشنا شد و این آشنایی پیشرفت هنری او را سرعت بخشید.   

 

ون گوگ شیفته نقاشی از کافه‌های شبانه، مردم طبقهٔ کارگر، مناظر طبیعی فرانسه و گل‌های آفتاب‌گردان بود. مجموعهٔ گل‌های آفتابگردان او که تعدادی از آن‌ها از معروف‌ترین نقاشی‌هایش نیز محسوب می‌شوند شامل ۱۱ اثر می‌باشد خودنگاره‌ها و شب‌های پرستارهٔ وی از دیگر نقاشی‌های برجستهٔ او محسوب می‌شوند.   

 

در سال ۱۸۹۰ به دکتر گاشه روانشناسی که از او پرتره‌ای نیز کشیده‌است، مراجعه کرد. پیسارواین دکتر را به او معرفی کرده بود. اولین برداشت ون گوگ از گاشه این بود که دکتر خودش از او بیمارتر است. روز به روز فرورفتگی و افسردگی ون گوگ عمیق‌تر می‌شد.   

 

 

 

در ژوئیه ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی درمیان کشتزارها گلوله‌ای در سینه خود خالی کرد. روز بعد در مهمان‌سرای رَوو درگذشت. ونسان آخرین احساسش را به برادر خود، که قبل از مرگش بر بالین وی آمده بود، این‌گونه بیان کرد: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند». شش ماه بعد تئو نیز درگذشت.   

 

فیلم‌های داستانی و مستند زیادی درباره ون‌گوگ و آثارش ساخته شده است.  

 

 

 

  مرگ  

 

 

 
طبیعت بی‌جان: گلدان همراه دوازده آفتابگردان، اوت ۱۸۸۸
 
 
 
 

هنگام مرگ همچون رافائل، سی و هفت سال بیشتر نداشت و سال‌هایی که به نقاشی مشغول بود از یک دهه فراتر نرفت. تابلوهایی که باعث شهرت او شده‌اند در طول سه سالی کشیده شد که مدام گرفتار حمله‌های عصبی و افسردگی بوده‌است. امروز بیشتر مردم بعضی از این تابلوها را می‌شناسند؛ گل‌های آفتابگردان، صندلی خالی، شب‌های پر ستاره، درختان سرو و بعضی پرتره‌هایش به صورت تصاویر چاپی، شهرت جهانی دارند و در بسیاری از اتاق‌های سادهٔ مردم عادی نیز دیده می‌شوند. این دقیقا همان چیزی است که ون گوگ می‌خواست. او دوست داشت تابلوهایش تاثیر مستقیم و قوی چاپ‌نقش‌های رنگی ژاپنی را داشته باشند که بسیار تحسینشان می‌کرد. آرزو داشت هنر صاف و ساده‌ای بیافریند که نه تنها هنرشناسان متمول را خوش بیاید، که مایهٔ شعف و تسلای خاطر همه انسان‌ها باشد.[۱۲]

پس از مرگ ون گوگ، تابوتش را پر از گل‌های آفتابگردان کردند. 

 

نگارخانه

زندگی نامه ی ویلیام شکسپیر

ویلیام شکسپیر 
نمایشنامه نویس انگلیسی (1564- 1616 ) 

 



 

 

 

 


پس از ورود به لندن، به سراغ تماشاخانه های مختلف رفت و در آنجا به حفاظت از اسبهای مشتریان مشغول شد، ولی کم کم به درون تماشاخانه راه یافت و به تصحیح نمایشنامه های ناتمام پرداخت و کمی بعد روی صحنه تئاتر آمد و به ایفای نقش پرداخت. بعداً وظایف دیگر پشت صحنه را به عهده گرفت. این تجارب گرانبها برای او بسیار مورد استفاده واقع شد و چنان با مهارت کارهایش را پیگیری کرد که حسادت هم قطاران را برانگیخت. 
در آن دوره هنرپیشگی و نمایشنامه نویسی حرفه ای محترم و محبوب تلقی نمی شد و طبقه متوسط که تحت تأثیر تلقینات مذهبی قرار داشتند ، آن را مخالف شئون خویش می دانستند. تنها طبقه اعیان و طبقات فقیر بودند که به نمایش و تماشاخانه علاقه نشان می دادند. در آن زمان بود که شکسپیر قطعات منظومی سرود که باعث شهرت او شد و در سال 1594 دو نمایش کمدی در حضور ملکه الیزابت اول در قصر گوینویچ بازی کرد و در 1597 اولین کمدی خود را به نام «تقلای بی فایده عشق» در حضور ملکه نمایش داد و از آن به بعد، نمایشنامه های او مرتباً تحت حمایت ملکه به صحنه تئاتر می آمد. 
الیزابت در سال 1603 زندگی را بدرود گفت، ولی تغییر خاندان سلطنتی باعث تغییر رویه ای نسبت به شکسپیر نشد . جیمز اول به شکسپیر و بازیگرانش اجازه رسمی برای نمایش اعطا کرد . نمایشنامه های او در تماشاخانه «گلوب» که در ساحل جنوبی رود تیمز قرار داشت ، بازی می شد. بهترین نمایشنامه های شکسپیر درهمین تماشاخانه گلوب به اجرا درآمد. هرشب شمار زیادی از زنان و مردان آن روزگار به این تماشاخانه می آمدند تا شاهد اجرای آثار شکسپیر توسط گروه پر آوازه «لرد چیمبرلین» باشند. اهتزاز پرچمی بر بام این تماشاخانه نشان آن بود که تا لحظاتی دیگر اجرای نمایش آغاز خواهد شد . در تمام این سالها خود شکسپیر با تلاشی خستگی ناپذیر - چه در مقام نویسنده و چه به عنوان بازیگر- کار می کرد . این گروه، علاوه بر آثار شکسپیر، نمایشنامه هایی از سایر نویسندگان و از جمله آثار «کریستوفر مارلو» و نویسنده نو پای دیگر به نام «جن جانسن» را نیز به اجرا در می آورند ، اما آثار «ویلیام شکسپیر» بیشترین تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه می کشید.
شکسپیر بزودی موفقیت مادی و معنوی به دست آورد و سرانجام در مالکیت تماشاخانه سهیم شد. این تماشاخانه در سال 1613 در ضمن بازی نمایشنامه «هانری هشتم» سوخت و سال بعد، دوباره افتتاح شد ، که آن زمان دیگر شکسپیر حضور نداشت ، چون با ثروت سرشار خود به شهر خویش برگشته بود. شکسپیر در سال 1610 یعنی در 46 سالگی دست از کار کشید و به استرتفورد بازگشت، تا در آنجا از هیاهوی زندگی در شهر لندن دور باشد. چرا که حالا دیگر کم و بیش آنچه را که در همه آن سالها در جستجویش بود، به دست آورده بود. نمایشنامه هایی که در این دوره از زندگی اش نوشت، عبارتند از« زمستان» و «توفان» که اولین بار در سال 1611 به اجرا در آمدند.  

  

 در آوریل سال 1616 شکسپیر چشم از جهان بست و گنجینه بی نظیر ادبی خود را برای هموطنان خود و تمام مردم دنیا بجا گذاشت . آرمگاه او در کلیسای شهر استرتفورد قرار دارد و خانه مسکونی او با وضع اولیه خود همیشه زیارتگاه علاقمندان به ادبیات بوده و هر سال در آن شهر جشنی به یاد این مرد بزرگ برپا می گردد.

مجموعه آثار 
با توجه به تعداد نمایشنامه هایی که هر ساله از شکسپیر به روی صحنه می رفت، می توان این طور نتیجه گرفت که او آنها را بسیار سریع می نوشته است. مثلا گفته شده او فقط دو هفته وقت صرف نوشتن نمایشنامه «زنان سر خوش وینزر» (که در سال 1601 اجرا شد) کرده است . شکسپیر بیشتر نمایشنامه هایش را در اتاق کوچکی در انتهای ساختمان تماشاخانه نوشته است. به احتمال زیاد، شکل فشرده ای از نمایشنامه را - از طرح داستان گرفته تا شخصیتها و سایر عناصر نمایشی- با شتاب به روی کاغذ می آورده... بعد آن را کمی می پرورانده و در پایان، زمانی که بازیگرها خود را با نقشهای نمایشی انطباق می دادند ، شکل نهایی آن را تنظیم می کرده است. 
طرحهای شکسپیر اغلب چیز تازه ای نیستند. در حقیقت او این قصه را از خود خلق نمی کرده، بلکه آنها را از منابع مختلفی مثل تاریخ، افسانه های قدیمی و غیره بر می گرفته است. یکی از منابع آثار شکسپیر کتابی به نام «شرح وقایع انگلستان، اسکاتلند و ایرلند» اثر «هالینشد» بوده است. شکسپیر قصه های بسیاری از نمایشنامه های خود از جمله «هانری پنجم»، «ریچارد سوم» و «لیر شاه» را از همین کتاب گرفت.
 از دیگر آثاری که از نمایشنامه های شکسپیر به جا مانده است، می توان به : هملت، شب دوازدهم، اتللو، هانری چهارم، هانری پنجم، هانری ششم، تاجر ونیزی، ریچارد دوم، آنطور که تو بخواهی، رومئو و ژولیت، مکبث، توفان، تلاش بی ثمر عشق ... اشاره کرد. 
نمایشنامه رومئو و ژولیت در پنج پرده و بیست و سه صحنه تنظیم شده و اگر نمایشنامه تیتوس اندرونیکوس را به حساب نیاوریم ؛ اولین نمایشنامه غم انگیز شکسپیر محسوب می شود. تاریخ قطعی تحریر آن معلوم نیست و بین سالهای 1591 و 1595 نوشته شده، ولی سبک تحریر و نوع مطالب و قراین دیگر نشان می دهد ، که قاعدتاً بایستی مربوط به سال 1595 باشد. 
هملت بزرگ ترین نمایشنامه تمامی اعصار است. هملت بر تارک ادبیات نمایشی جهان خوش می درخشد و دارای نقاط اوج، جلوه ها و لحظات بسیار کمیک است. می توان بارها و بارها سطری از آن را خواند و هر بار به کشفی تازه نایل شد. می توان تا دنیا ، دنیاست آن را به روی صحنه آورد و باز به عمق اسرار آن نرسید. این نمایشنامه، انسان را در خود گم می کند، گاه به بن بست می رسد، گاه لحظاتی سرشار از خوشی و لذت می آفریند و گاه انسان را به اعماق نومیدی می کشاند. بازی در این نقش، انسان را با تمام ذهن و روحش درگیر خود می کند و او را در خود فرو می برد.
 

در اوایل قرن شانزدهم میلادی در دهکده ای نزدیک شهر «استرتفورد» در ایالت واریک انگلستان، زارعی به نام ریچارد شکسپیر زندگی می کرد. یکی از پسران او «جان» در حدود سال 1551 در شهر استرتفورد به شغل پوست فروشی مشغول شد و «ماری آردن» دختر یک کشاورز ثروتمند را به همسری برگزید. ماری در 26 آوریل 1564 پسری به دنیا آورد و نامش را «ویلیام» گذاشت. این کودک به تدریج پسری فعال ، شوخ و شیطان شد ، به مدرسه رفت و زبان لاتین و یونانی را فرا گرفت. ولی به علت کسادی شغل پدرش ناچار شد برای امرار معاش، مدرسه را ترک کند و شغلی برای خود برگزیند. برخی می گویند که او ابتدا شاگرد یک قصاب شد و چون از دوران نوجوانی دلبستگی شدیدی به ادبیات داشت، در موقع کشتن گوساله خطابه می سرود و شعر می گفت. 
در سال 1582 موقعی که هجده ساله بود، دلباخته دختری بیست و پنج ساله به نام «آن هثوی» از دهکده مجاور شد و با یکدیگر عروسی کردند و به زودی صاحب سه فرزند شدند. از آن زمان، زندگی پر حادثه شکسپیر آغاز شد و به قدری تحت تأثیر هنرپیشگان و هنر نمایی آنان قرار گرفت که تنها به لندن رفت تا موفقیت بیشتری کسب کند و بعداً بتواند زندگی مرفه تری برای خانواده خود فراهم نماید. 

 

 

 

 

جملات زیبا و کوتاه از ویلیام شکسپیر  

 


گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند،

بر آن ها که می هراسند بسیار تند،

بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی،

و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است.

اما، برآن ها که عشق می ورزند،

زمان را آغاز و پایانی نیست.


شکسپیر : عشق ، در واقع عذاب است، ولی محروم بودن از عشق مرگ است 
گذشت زمان بر آنها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آنها که می هراسند بسیار تند، بر آنها که به سر خوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما بر...


*هر گاه که سوگند ها را می شکنید خود را به ناپاکی می آلایید . 
*هیچ میراثی غنی تر از شرافت نیست . 
*باید بی رحم باشم تا بتوانم مهربان باشم . 
*طبیعت به زمانی برای حفاظت از خود نیاز دارد . 
*شکیبایی عملی مستانه است و بی تابی سگی را می ماند که دیوانه است .
*همچون قطره های باران ، خونسردی را بر گرما و شعله های بدخلقیت بیافشان .
*آرزویی بزرگ برای بهشتی کوچک : خداوند به ما صبر اعطا می فرماید .  
 
 

قسمتی از نمایشنامه «هملت»اثر ویلیام شکسپیر

بودن، یا نبودن، سوال اینجاست

آیا شایسته تر آنست که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفا پیشه تن در دهیم،

و یا تیغ برکشیده و با دریایی از مصائب بجنگیم و به آنان پایان دهیم؟

بمیریم، به خواب رویم- و دیگر هیچ؛

و در این خواب دریابیم که رنج‌ها و هزاران زجری که این تن خاکی می‌کشد، به پایان آمده.

این سر انجامی است که مشتافانه بایستی آرزومند آن بود.

مردن، به خواب رفتن، به خواب رفتن، و شاید خواب دیدن...

ها! مشکل همینجاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ

پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رویاهایی پدید می‌آید

ما را به درنگ وا می‌دارد. و همین مصلحت اندیشی است

که این گونه بر عمر مصیبت می‌افزاید؛

وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،

اهانت فخرفروشان، رنج‌های عشق تحقیر شده، بی شرمی منصب داران

و دست ردّی که نا اهلان بر سینه شایستگان شکیبا می‌زنند، همه را تحمل کند،

در حالی که می‌تواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟

کیست که این بار گران را تاب آورد،

و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟

اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید،

از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد،

اراده آدمی را سست نماید؛

و وا می‌داردمان که مصیبت‌های خویش را تاب آوریم،

نه اینکه به سوی آنچه بگریزیم که از آن هیچ نمی‌دانیم.

و این آگاهی است که ما همه را جبون ساخته،

و این نقش مبهم اندیشه‌است که رنگ ذاتی عزم ما را بی رنگ می‌کند؛

و از اینرو اوج جرأت و جسارت ما

از جریان ایستاده

و ما را از عمل باز می‌دارد.

آه دیگر خاموش، افیلیای مهربان! ای پری زیبا، در نیایش‌های خویش، گناهان مرا نیز به یاد آر."


برادران رایت

 برادران رایت

برادران رایت، دو برادر آمریکایی اهل اوهایو بودند که  

 

 به خاطر اختراع اولین هواپیمای قابل کنترل توانمند و  

 

سنگین تر از هوا در سال 1903مشهور شدند. 

ویلبر رایت در سال 1876 در «میل ویل» ایندیانا به دنیا آمد و ارویل رایت به سال 1871 در «دیتون» اوهایو زاده شد. هر دو برادر تحصیلات دبیرستانی داشتند ولی هیچ‌کدام موفق به دریافت دیپلم نشدند.

این دو جوان در زمینه مکانیک نابغه بودند و به موضوع پرواز انسان علاقه زیادی داشتند. در سال 1892 مغازه‌ای را دائر کردند که در آن به فروش، تعمیر و ساخت دوچرخه مشغول شدند. این کار پول مورد نیاز را برای کار مورد علاقه آنان، تحقیقات هوانوردی، تأمین می‌کرد. آنان با علاقه ی زیاد، نوشته‌های کسانی مثل اوتولیتلینتهال، اوکتاو چانوت و ساموئل لانگلی را که در زمینه هوانوردی کار کرده بودند، مطالعه کردند و در سال 1899 کار خود را آغاز نمودند. با بیش از چهار سال کار در دسامبر 1903 تلاش‌های آنان با موفقیت به نتیجه رسید. 

 

 پرواز

 

 

 

 

 

  

 

 

برای برخی ممکن است موفقیت برادران رایت تعجب‌انگیز باشد مخصوصاً هنگامی که بدانند افراد زیادی که در این راه تلاش کردند با شکست مواجه شده بودند. اما این دو برادر با دو فکر و دو اندیشه که بهتر ازیک اندیشه واحد کارایی دارد کار می کردند و همچنین آنها همیشه با یکدیگر کار می‌کردند و همکاری کاملی با هم داشتند و تصمیم گرفته بودند قبل از اینکه برای ساختهواپیمای موتوردار تلاش کنند به یادگیری چگونگی پرواز بپردازند. موفقیت برادران رایت به این عوامل بستگی داشت. 

 

 

 

 

 

 برادران رایت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چگونه می‌توان بدون داشتن هواپیما پرواز کردن را یاد گرفت؟

در پاسخ باید گفت که برادران رایت با استفاده از گلایدر(هواگردی با بال ثابت که برای پرواز بدون استفاده از نیروی موتور طراحی شده باشد) چگونگی پرواز را فراگرفتند. آنها کار با بادبادک‌ها و گلایدرها را در سال 1899 آغاز کردند. برادران رایت قبل از اینکه ساخت اولین هواپیمای موتوردار را آغاز کنند بهترین و با تجربه‌ترین خلبان‌های گلایدر در جهان بودند.

آنها سالها بر روی گلایدرها و وسایل نقلیه مشابه، قبل از نخستین پروازشان کار می‌کردند. آنها همچنین بخاطر ابداع اولین روش منطقی برای هدایت هواپیما شهرت دارند. 

 

 

 

 

 

 

برای قرن‌‌های بیشمار پرواز رؤیای انسان بود. مردمان کارآزموده همواره بر این باور بودند که قالیچه پرنده داستان‌های هزارو یک شب تنها یک رؤیا است و نمی‌تواند در دنیای واقعی وجود داشته باشد. اما برادران رایت این رؤیای دیرینه ی بشر را به حقیقت تبدیل کردند. و امروزه می توان مسافت های بسیار طولانی را در عرض چند ساعت طی کرد و به مقصد رسید.  

 

 

 

 

۱۰ کشف و اختراع که جهان را تغییر دادند.


موزه ی علوم لندن از 10 کشف و اختراع مهم که دنیای علم را تغییر دادند، نگهداری میکند. دانستن اینکه چه چیزی تا به حال توانسته پیشرفت و تغییری شگرف در علم به وجود آورد، بسیار هیجان انگیز است. پس این مطلب را از دست ندهید.

سفینه آپولو 10

آپولو 10 چهل سال پیش به عنوان یک نمونه آزمایشی برای اولین بار با 3 سرنشین به سمت ماه سفر کرد تا با بررسی شرایط، راه را برای آپولو 11 باز کند. آپولو 11 توانست به ماه برسد. آپولو 10 ( به عنوان اولین سفینه ای که توانست از جو خارج شود ) راه را برای ما باز کرد، تا با عظمت دنیای بی انتها آشنا شویم.


موتور بخار

توماس نیوکامن در سال 1712 موتور بخار را اختراع کرد. عکس بالا، مدلی از این موتور است که فرانسیس تامسون در 1791 در داربی شایر انگلستان ساخته است. این قدیمی ترین و سالمترین مدل از اختراع نیوکامن است. در واقع این موتور مشکل بحران انرژی این روزگار را حل کرده است و اگر ساخته نمی شد مطمئناً بحران انرژی برای ما مشکلات بسیار زیادتری به وجود می آورد. اختراع موتور بخار، آغاز انقلاب صنعتی و البته وابستگی ما به سوخت‌های فسیلی را رقم زده است.


تلگراف

تلگراف به عنوان اولین وسیله ی ارتباطی الکترونیکی در سال 1837 توسط چارلز واتسون و ویلیام کوک ساخته شد که از مهمترین اختراعات بشر در زمینه ی ارتباطات است. دستگاه تلگراف آنها به عنوان اولین و کاربردی ترین وسیله ی ارتباط دوربرد الکترونیکی شناخته شده و ایده ی شبکه های گسترده از این اختراع الهام گرفته شده است.

فورد مدل T

شرکت فورد با خط تولید انبوه خود، اتوموبیل‌سواری را وارد بازار بازار بزرگ عظیمی کرد و «فوردیسم» نمادی شد برای هرچیزی که به مقدار انبوه تولید شود.

کامپیوتر پایلوت اِیس

یکی از نخستین کامپیوتر های جهان. ایده ی آقای جان وامرسلِی یعنی موتور محاسبه اتوماتیک ( Automatic Computing Engine – ACE )، که وی در سال 1936 داده بود، برای اولین بار و موقفیت آمیز در دهم ماه مِی 1950 بر روی کامپیوتری که آلن تورینگ عملیات ساخت آنرا انجام داد، آزمایش شد. این کامپیوتر در زمان خود پیشرفته ترین و سریعترین کامپیوتر در جهان بود که نمونه ی کوچکتری از مدل اولیه ی آلن تورینگ بود. پایلوت اِیس هم در لیست مهمترین اختراعات بشر است، چرا که اولین نسل از کامپیوترهایی است که امروز ما را احاطه کرده اند.


موتور موشک V2

موشک V2 که وارنر وان بارون در سال 1942 آن را ساخت در واقع اولین موشک دور برد بود که انقلابی در تکنولوژی موتور موشک به وجود آورد. اگرچه این موشک متأسفانه در جنگ جهانی دوم تلفات بسیاری به بار آورد و بعداً هم راه را برای ساخت موشک های بالستیک باز کرد، اما یادمان باشد همین آقای وان بارون با ایده موتور موشکش آپولو 11 را به ماه رساند و موتور موشک او همچنان مورد استفاده قرار میگیرد.


پنی سیلین

پنی سیلین، اولین آنتی بیوتیک کشف شده در دنیا بود که الکساندر فلمینگ در سال 1928 آن را از هاگهای جمع شده ی قارچ ( یا همان کپک ) کشف کرد. اما تقریباً تا اواسط دهه 1940 که بر روی بیماران آزمایش نشده بود کسی نمی دانست پنیسیلین بهترین دارو برای بیماری های عفونی است. با کشف پنی سیلین میلیون ها بیمار و مجروح جنگی از مرگ حتمی نجات پیدا کردند و از آن موقع به بعد پنیسیلین به عنوان اولین و عمومی ترین دارو برای بیماریهای باکتریایی و عفونی تجویز و مصرف شد و بعد از آن بقیه آنتی بیوتیک ها وارد دنیای پزشکی شدند.

رشته های مارپیچ DNA

اولین بار DNA توسط آقایان کریک و واتسون در سال 1953 مورد توجه قرار گرفت. آنها حین آزمایشات خود روی ژن های انسانی با یک ساختار از موادی که مولکولهای این ژن ها را تشکیل می دهند روبرو شدند و با شکافتن آنها راز نظم حاکم بر سلولهای بدن را کشف کردند. DNA، امروزه موضوع مهمی در علم، صنعت و حتی مسائل امنیتی محسوب می شود و هنوز هم مطالعات زیادی در سطح جهان روی آن انجام میشود.

اشعه ایکس

برای اولین بار فیزیکدان آلمانی، ویلیام رونتگن در سال 1895 امواج ایکس را کشف کرد که امروزه بیشتر برای عکسبرداری از اعضای داخلی بدن استفاده می شود. فکرش را بکنید که اگر اشعه ایکس کشف نشده و اینطور به خدمت بشریت در نیامده بود باید برای تعیین محل دقیق شکستگی چه میکردند!!؟


لوکوموتیو

آخرین اختراعی که سایت نیوساینتیست در این لیست قرار داده لوکوموتیو بخار است. در سال 1829 رابرت استفان سان لوکوموتیو بخارش را ( که اول آنرا راکت استفان سان نامیده بود )، برای اولین بار در نیوکاسل انگلستان آزمایش کرد و برای اولین بار بالاترین سرعت در یک وسیله ی نقلیه که نیروی محرکه اش را به همراه دارد، ثبت کرد. شاید خود استفان سان هم فکر نمی کرد این وسیله تا 150 سال بعد از آن سال هم در سطح جهان برای حمل و نقل مورد استفاده قرار بگیرد، اما همچنان از لوکوموتیو برای حمل و نقل استفاده می شود، با این تفاوت که این وسیله بسیار پیشرفت کرده است.


این اختراعات و اکتشافات مهمترین اکتشافاتی بودند که به واقع دنیا را متحول کردند و علاوه بر کمک به بشریت، راه را برای پیشرفتهای بعدی هموار کردند. اگر گذارتان به لندن افتاد و یا در آنجا هستید حتماً از این افتخارات بشری در موزه ی علوم لندن بازدید کنید.

ماسوله

ماسوله در ۵۵ کیلومتری رشت در استان گیلان قرار دارد. این شهر در ناحیه‌ای کوهستانی و جنگلی در دامنه‌ای صخره‌ای با وسعت ۱۶ هکتار و ارتفاع ۱۰۵۰ متر از سطح دریای آزاد ساخته شده‌است...


ماسوله در ۵۵ کیلومتری رشت در استان گیلان قرار دارد. این شهر در ناحیه‌ای کوهستانی و جنگلی در دامنه‌ای صخره‌ای با وسعت 16 هکتار و ارتفاع ۱۰۵۰ متر از سطح دریای آزاد ساخته شده‌است. ماسوله در ۳۲ کیلومتری جنوب غربی شهرستان فومن قرار دارد و از غرب به خلخال، از شمال به ماسال و از جنوب به طارم محدود است.

حدود هشتصد تا هزار سال پیش مردمانی از نقاط مختلف سرزمین گسترده ایران به دلائل نامعلومی به منطقه ماسوله کوچ کردند. برخی از مردمان محلی نیز از منطقه ای به نام کهنه ماسوله واقع در 6 کیلومتری شمال غرب این شهر با این افراد همراه شدند.

این شهر تاریخی، در طول عمر هزار ساله خود، در هماهنگی خارق العاده میان انسان و طبیعت. نمونه بارزی به شمار می آید. در حالی که این کالبد، متاثر از ارتباطات پیچیده و ویژه اجتماعی و اقتصادی این زیستگاه کهن می باشد، به شدت بر ارتباطات فوق تاثیر گذار است. بدین ترتیب در یک همکنش مداوم و مستمر، پویائی شگفت انگیزی در حیات تاریخی الگوهای زیستی ماسوله به وجود آورده است.

در حال حاضر در ماسوله بیش از 350 واحد مسکونی وجود دارد که در گذشته (حدود صد سال پیش)، این تعداد به 600 واحد بالغ می گردیده است. وجود بیش از 120 واحد تجاری در محدوده بازار آن، بیش از 6 کاروان سرا، دو حمام قدیمی، بیش از 33 چشمه عمومی، ده مسجد و پنج امام زاده حاکی از رونق و شکوفائی این شهر در دوره های متاخر می باشد.

ماسوله در عرض جغرافیائی 13و09و37 شمالی و طول جغرافیائی 14و59و48 شرقی و در منتهی الیه منطقه مرطوب خزری، واقع در دره رودخانه ای که سرچشمه های آن نزدیک دومین قله بلند کوه های طالش (ماسوله داغ با ارتقاع 3050 متر‌) است قرار دارد. ارتفاع آن از سطح دریای آزاد 1050 متر و اختلاف بین پایین ترین و بالاترین نقطه این شهر کوهستانی بیش از 120 متر است. آمیزه ای از فرهنگ های سه گانه طالش، ترکی و گیلکی از یکسو و طبیعت های سه گانه جنگلی، مرتعی و کوهستانی، از سوی دیگر، فرهنگ و تمدن خاصی را به وجود آورده که اولین نمایه کالبدی آن، شهرسازی و معماری خاص ماسوله است.

ماسوله دارای معماری منحصر به فردی است. محوطه جلوی خانه‌ها و پشت بام‌ها هر دو به عنوان پیاده رو استفاده می‌شوند. قلل مهم ماسوله عبارت‌اند از: شاه‌معلم (شامولوم)، آسمانکوه، لاسه سر، تروشوم و کله قندی. که قله شاه معلم با ارتفاع ۳۰۵۰ متر بلندترین نقطه استان گیلان می باشد.

این شهر تاریخی در وسعتی معادل 6/1 هکتار و در چهار محله ی خانه بر، کشه سر، اسدمحله و مسجدبر شکل گرفته است. دارای بازاری در چهار طبقه می باشد که هر چهار محله بطور مستقل به بافت بازار شهر ارتباط بی واسطه دارند.شهرت و محبوبیت ماسوله در میان پنج شهر ـ روستای شگفت انگیز (ابیانه، کندوان، میمند و سرسید آقا) زبان زد خاص و عام است. شاید سالیانه چند هزار نفر مسافر از این شهر تاریخی و مناظر تاریخی و طبیعی آن دیدن می کنند. این تعداد مسافر بیشتر در سه ماهه تابستان از این شهر بازدید می کنند، چرا که هوای آن در این فصل معتدل و مرطوب است. گرچه که زیبائی های آن در سه فصل دیگر سال چه بسا بیش از تابستان است.