زندگی نامه لئوناردو داوینچی

مروری بر زندگی هنرمند معروف لئوناردو داوینچی

  
 

 

 

 


لئوناردو در سال ۱۴۵۲ در نزدیکی شهر فلورانس ایتالیا به دنیا آمد

پدرش کارمند دولت و مادرش در مهمانخانه‌ای خدمتکار بود. او دوران کودکی را نزد پدربزرگش و تحصیلات ابتدایی را در مدرسه دهکده محل سکونتش گذراند و با حل مسائل مشکل ریاضی نشان داد که بسیار باهوش است.

در همین زمان استعداد خلاقه‌اش در هنر نقاشی نیز آشکار شد و در۱۶سالگی “آندره دل وروچیو” استاد نقاشی او بسیار تشویقش کرد. وروچیو فن کارکردن روی سنگ مرمر، چوب و فلز را به لئوناردو آموخت.  

 

 

 

او عقیده داشت که آشنایی با مکتب‌های کلاسیک لاتین و یونان، فلسفه، ریاضیات و کالبد شکافی برای لئوناردو بسیار ضروری است.

لئوناردو در ۲۶ سالگی تحصیلاتش را به پایان رساند و به گروه نقاشان پیوست و در همان سال‌ها آلت موسیقی جدیدی را اختراع کرد و آن را عود نامید که مورد توجه دوک لودویک سفورزا، حکمران میلان قرار گرفت.

در آن زمان مدعیان تاج و تخت ایتالیا برای تصاحب مقام پادشاهی با هم در جنگ بودند. لئوناردو نیز از آب گل آلود ماهی گرفت و شروع به طرح و ساختن ماشین‌های جنگی کرد و همین امر باعث شد که دوک به سلطنت برسد.  

 

 

 

 

لئوناردو هم فوراً وقت را غنیمت شمرد و نقشه‌های جدید شهرسازی را که مطابق با آن طرح شبکه فاضلاب شهری مطلوب می‌شد، ارائه داد؛ ولی دوک که تنها به تابلوهای نقاشی علاقه داشت، آن را رد کرد و پس از مدتی به داوینچی فرمان داد که تابلوی “شام آخر” را که از آثار نفیس لئوناردو بود در خانقاه سانتاماریا به معرض نمایش بگذارد.

لئوناردو مخترع بزرگی بود. یکی از طرح‌های ابتکاری او لباس غواصی و زیر دریایی جنگی است. او همچنین مسلسل، تانک نظامی، ساعتی که به ساعت داوینچی معروف است، کیلومتر شمار و خیلی چیزهای دیگر را اختراع کرد.  

 

 

 

لئوناردو در سال ۱۵۰۰ در سن چهل و هشت سالگی به فلورانس بازگشت و شش سال در آنجا ماند و در همین مدت بود که باشکوه ترین اثر هنری خود، یعنی تابلوی “مونالیزا” یا “لبخند ژوکوند” را خلق کرد.

داوینچی هیچ گاه محاسبات مربوط به دستگاه ماشین را فاش نکرد؛ زیرا معتقد بود که “طبیعت زشت انسان او را مجبور می کند تا از این وسیله ها در راه مقاصد ناپسند و خرابکارانه استفاده کند.لئوناردو داوینچی در سال 1519چشم از جهان فرو بست.

زندگی نامه آلبرت انیشتین

آلبرت انیشتین در چهاردهم مارس 1879 در شهر اولم که شهر متوسطی از ناحیه و ورتمبرگ آلمان بود متولد شد.

اما شهر مزبور در زندگی او اهمیتی نداشته است، زیرا یک سال بعد از تولد او خانواده وی از اولم عازم مونیخ گردید. پدر آلبرت ، هرمان انیشتین کارخانه‌ کوچکی برای تولید محصولات الکترو شیمیایی داشت و با کمک برادرش که مدیر فنی کارخانه بود از آن بهره‌برداری می‌کرد. گر چه در کار معاملات بصیرت کامل نداشت. پدر آلبرت از لحاظ عقاید سیاسی نیز مانند بسیاری از مردم آلمان گر چه با حکومت پروسیها مخالفت داشت، اما امپراتوری جدید آلمان را ستایش می‌کرد و صدر اعظم آن «بیسمارک» و ژنرال «مولتکه» و امپراتور پیر یعنی «ویلهم اول» را گرامی می‌داشت. 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک



مادر انیشتین که قبل از ازدواج پائولین کوخ نام داشت بیش از پدر زندگی را جدی می‌گرفت و زنی بود از اهل هنر و صاحب احساساتی که خاص هنرمندان است و بزرگترین عامل خوشی او در زندگی و وسیله تسلای وی از علم روزگار موسیقی بود. آلبرت کوچولو به هیچ مفهوم کودک اعجوبه‌ای نبود و حتی مدت زیادی طول کشید تا سخن گفتن آموخت، بطوری که پدر و مادرش وحشت زده شدند که مبادا فرزندشان ناقص و غیر عادی باشد. اما بالاخره شروع به حرف زدن کرد، ولی غالباً ساکت و خاموش بود و هرگز بازیهای عادی را که مابین کودکان انجام می‌گرفت و موجب سرگرمی کودک و محبّت فی مابین می‌شود را دوست نداشت.

آلبرت مرتباً و هر سال از پس سال دیگر طبق تعالیم کاتولیک تحصیل کرد و از آن لذّت فراوان می‌برد وحتّی در مواردی از دروس که به شرعیات و قوانین مذهبی کاتولیک بستگی داشت چنان قوی شد که می‌توانست در هر مورد که همشاگردانش قادر نبودند به سؤالهای معلّم جواب دهند او به آنها کمک می‌کرد.

انیشتین جوان در ده سالگی مدرسه ابتدائی را ترک کرد و در شهر مونیخ به مدرسه متوسطه «لوئیت پول» وارد شد. در مدرسه متوسطه اگر مرتکب خطایی می‌شدند، راه و رسم تنبیه ایشان آن بود که می‌بایست بعد از اتمام درس ، تحت نظر یکی از معلّمان ، در کلاس توقیف شوند و با درنظر گرفتن وضع نابهنجار و نفرت انگیز کلاسهای درس ، این اضافه ماندن شکنجه‌ای واقعی محسوب می‌شد.

ذوق هنری  

 

 

 

ذوق هنری انیشتین چنان بود که او وقتی پنج ساله بود، روزی پدرش قطب نمایی جیبی را به وی نشان داد، خاصّیت اسرار آمیز عقربه مغناطیسی در کوک تأثیر عمیقی گذاشت. با وجود آنکه هیچ عامل مرئی در حرکت عقربه تأثیری نداشت، کودک چنین نتیجه گرفت در فضای خالی باید عاملی وجود داشته باشد که اجسام را جذب کند. وقتی که انیشتین پانزده ساله بود حادثه‌ای اتفاق افتاد که جریان زندگی او را به راه جدیدی منحرف ساخت.

هرمان پدر او در کار تجارت خویش با مشکلاتی مواجه شد و در پی آن صلاح را در آن دیدند که کارخانه خود را در مونیخ بفروشد و جای دیگری را برای کسب و کار خود ترتیب دهند. از آنجا که وی خوش بین و علاقمند به کسب لذّتهایی بود، تصمیم گرفت که به کشوری مهاجرت کند که زندگی در آن با سعادت بیشتری همراه باشد و به این منظور ایتالیا را انتخاب کرد و در شهر میلان مؤسسه مشابهی را ایجاد کرد. هنگامیکه وارد شهر میلان شدند آلبرت به پدر خود گفت که قصد دارد تابعیت کشور آلمان را ترک گوید. آقای هرمان به وی تذکر داد که این کار زشت و نابهنجار است.

دوران دانشجویی  

در این دوران مشهورترین مؤسسه فنی در اروپا مرکزی به استثنای آلمان ، مدرسه دارالفنون سوئیس در شهر زوریخ بوده است. آلبرت در امتحان داوطلبان شرکت کرد، ولی بخاطر اینکه در علوم طبیعی اطلاّعات وسیعی نداشت درامتحان پذیرفته نشد. با این حال مدیر دارالفنون زوریخ تحت تأثیر اطلاّعات وسیع او در ریاضیات واقع شد و از او درخواست کرد که دیپلم متوسطه‌ای را که برای ورود به دارالفنون لازم است در یک مدرسه سوئیسی بدست آورد و او را به مدرسه ممتاز شهر کوچک «آرائو»که با روش جدیدی اداره می‌شد معرفی کرد.

بعد از یک سال اقامت در مدرسه مذبور دیپلم لازم را بدست آورد و در نتیجه بدون امتحان در دارالفنون زوریخ پذیرفته شد. با اینکه درسهای فیزیک دارالفنون آمیخته با هیچگونه عمق فکری نبود، باز هم حضور در آنها آلبرت را تحریک کرد که کتب جستجو کنندگان بزرگ این را مورد مطالعه قرار دهد. او ، آثار استادان کلاسیک فیزیک نظری از قبیل: بولتزمان ، ماکسول و هرتز را با حرص عجیبی مطالعه کرد. شب و روز اوقات او با مطالعه این کتابها می‌گذشت و ضمن مطالعه آنها با هنر استادانه‌ای آشنا شد که چگونه بنیان ریاضی مستحکمی ساخت. او درست در خاتمه قرن 19 تحصیلات خود راپایان داد و به مسأله مهم تهیه شغل مواجه شد.

از آنجا که نتوانست مقام تدریسی در مدرسه پلی تکنیک بدست آورد، تنها یک راه باقی ماند و آن این بود که چنین شغل و مقامی در مدرسه متوسطه‌ای جستجو کند. اکنون سال 1910 شروع شده و آلبرت بیست و یک سال داشت و تابعیت سوئیس را بدست آورده بود. او در هنگام داوطلب شغل معلّمی خصوصی گردید و پذیرفته شد. انیشتین از کار خود راضی و حتّی خوشبخت بود که می‌تواند به پرورش جوانان بپردازد، امّا بزودی متوجّه شد معلمّان دیگر نیکی را که او می‌کارد ضایع و فاسد می‌کنند و این شغل را ترک کرد.

بعد از این دوران تاریک ، ناگهان نوری درخشید و بعد از مدّتی در دفتر ثبت اختراعات مشغول به کار شد و به شهر «برن» انتقال یافت. کمی بعد از انتقال به شهر برن انیشتین با میلواماریچ همشاگردی قدیم خود در مدرسه پلی تکنیک ازدواج کرد و حاصل آن دو پسر پی در پی بود که اسم پسر بزرگتر را آلبرت گذاشتند. کار انیشتین در دفتر اختراعات خالی از لطف نبود و حتّی بسیار جالب می‌نمود وظیفه وی آن بود که اختراعات را که به دفتر مذبور می‌آوردند، مورد آزمایش اوّلیه قرار می‌داد.

شاید تمرین در همین کار موجب شده بود که وی با قدرت خارق العاده و بی‌مانند بتواند همواره نتایج اصلی و اساسی هر فرض و نظریه جدیدی را با سرعت درک و استخراج کند. چون انیشتین بخصوص به قوانین کلی فیزیک علاقه داشت و به حقیقت در صدد بود که با کمک محدودی میدان وسیع تجارت را به وجهی منطقی استنتاج کند. 


کسب کرسی استادی دانشگاه  

 

در اواخر سال 1910 کرسی فیزیک نظری در دانشگاه آلمانی پراگ خالی شد. انتصاب استادان این قبیل دانشگاهها طبق پیشنهاد دانشکده بوسیله امپراتور اتریش انجام می‌گرفت که معمولاً حقّ انتخاب خویش را به وزیر فرهنگ وا می‌گذاشت. تصمیم قطعی برای انتخاب داوطلب ، قبل از همه ، بر عهده فیزیکدانی به نام «آنتون لامپا» بود و او برای انتخاب استاد دو نفر را مدّ نظر داشت که یکی از آنها «کوستاو یائومان» و دیگری «انیشتین» بود. «یائومان» آن را نپذیرفت و پس از کش و قوسهای فراوان انیشتین این مقام را پذیرفت.

وی صاحب دو ویژگی بود که موجب گردید وی استاد زبردستی گردد. اوّلین آنها این بود که علاقه فراوان داشت تا برای عدّه بیشتری از همنوعان خود و بخصوص کسانی که در حول و حوش او می‌زیسته‌اند مفید باشد. ویژگی دوّم او ذوق هنریش بود که انیشتین را وا می داشت که نه فقط افکار عمومی خود را به نحوی روشن و منطقی مرتّب سازد، بلکه روش تنظیم آنها به نحوی باشد که چه خود او و چه استفاده کنند از نظر جهان شناسی نیز لذّت می‌برند.

هدف انیشتین این بود که فضای مطلق را از فیزیک براندازد، نظریه نسبیت سال 1905 که در آن انیشتین فقط به حرکت مستقیم الخط متشابه پرداخته بود، انیشتین با کمک اصل تعادلپدیده‌های جدیدی را در مبحث نور پیش بینی کند که قابل مشاهده بوده‌اند و می‌توانست صحت نظریه جدید او را از لحاظ تجربی تأیید کرد. 
 

عزیمت از پراگ

 

در مدّتی که انیشتین در پراگ تدریس می‌کرد، نه فقط نظریه جدید خود را درباره غیر وی بنا نهاد بلکه با شدّت بیشتری نظریه خود را درباره کوانتوم نو را که در شهر برن شروع کرده بود، توسعه داد. با همه این تفاصیل انیشتین به دانشگاه پراگ اطّلاع داد که در خاتمه دوره تابستانی سال 1912 خدمت این دانشگاه را ترک کرد. عزیمت ناگهانی انیشتین از شهر پراگ موجب سر و صدای بسیار در این شهر شد، در سر مقاله بزرگترین روزنامه آلمانی شهر پراگ نوشته شد: «که نبوغ و شهرت فوق العاده انیشیتن باعث شد که همکارانش او را مورد شکنجه و آزار قرار دهند و به ناچار شهر پراگ را ترک کرد.»

انیشتین عازم شهر زوریخ گردید و در پایان سال 1912 با سمت استادی مدرسه پلی تکنیک زوریخ مشغول به کار شد. شهرت انیشتین به تدریج تا آنجا رسیده بود که بسیاری از مؤسسات و سازمانهای علمی جهان علاقه داشتند که وی به عنوان عضو وابسته با مؤسسه ایشان در ارتباط باشد. سالها بود که مقامات رسمی آلمان کوشش می‌کردند که شهر برلین نه فقط مرکز قدرت سیاسی و اقتصادی باشد، بلکه در عین حال کانون فعالیت هنری و علمی نیز محسوب گردد، به همین جهت از انیشتین دعوت به عمل آوردند. مدّت کمی بعد از ورود انیشتین به برلین ، انیشتین از زوجه خویش هیلوا که از جنبه‌های مختلف با او عدم توافق داشت جدا گردید و زندگی را با تجرد می‌گذارند.

هنگامی که به عضویت آکادمی پادشاهی انتخاب شد، سی و چهار سال سن داشت و نسبت به همکاران خود که از او مسن‌تر بودند بیش از حد جوان می‌نمود. در این حال همه انیشتین را در وهله اوّل مردی مؤدب و دوست داشتنی به نظر می‌آوردند. فعالیت اصلی انیشتین در برلین این بود که با همکاران خویش و یا دانشجویان رشته فیزیک درباره کارهای علمی مصاحبه و مذاکره کند و آنها را در تهیه برنامه جستجوی علمی راهنمایی کند.  


انیشتین و جنگ جهانی اول 

 

هنوز یکسال از اقامت انیشتین در برلین نگذشته بود که ماه اوت 1914 جنگ جهانی شروع شد. در مدّت جنگ جهانی اول ، روزنامه‌های برلین همه روزه از وقایع جنگ و شروع فتوحات ارتش آلمان بود. در عین حال انیشتین در منزل خود با دختر عمه خویش الزا آشنایی پیدا کرد. الزا زنی مهربان و خونگرم بود و همچنین او از شوهر مرحوم سابق خود دو دختر داشت، با اینحال انیشتین با او ازدواج کرد. جنگ بین المللی و شرایط معرفت النفسی که در نتیجه آن بر دنیای علم تحصیل گردید مانع از آن نشد که انیشتین با حرارت فوق العاده به توسعه و تکمیل نظریه ثقل خویش بپردازد.

وی با پیمودن راه تفکّری که در پراگ و زوریخ پیش گرفته بود توانست در سال 1916 نظریه‌ای برای ثقل و جاذبه عمومی بنا نهد که مستقل از نظریه‌های گذشته و از نظر منطقی دارای وحدت کامل بود. اهمیت نظریه جدید به زودی مورد تأیید و توجه دانشمندانی واقع گردید که دارای قدرت خلاق علمی بودند. تأیید تجربی نظریه انیشتین توجّه عموم مردم را به شدّت جلب کرده بود از این پس دیگر انیشتین مردی نبود که فقط مورد توجّه دانشمندان باشد و بس. بزودی وی نیز همچون زمامداران مشهور ممالک ، بازیگران بزرگ سینما و تئاتر شهرت عام بدست آورد.  


مسافرتهای انیشتین  

تبلیغات مخالف و حملاتی که علیه انیشتین می‌شد موجب گردید که در تمام ممالک جهان و در همه طبقات اجتماعی توجّه عموم مردم بسوی نظریه‌های او جلب شود. مفاهیمی که برای توده‌های مردم هیچگونه اهمیتی نداشته است و عامه ایشان تقریبا چیزی از آن درک نمی‌کردند، موضوع مباحث سیاسی گردید. انیشتین در این زمان سفرهای خود را آغاز کرد، ابتدا به هلند ، بعد به کشورهای چک و اسلواکی ، اسپانیا ، فرانسه ، روسیه ، اتریش ، انگلیس ، آمریکا و بسیاری کشورهای دیگر. امّا نکته قابل توجّه این است که وقتی انیشتین و همسر او به بندرگاه نیویورک شدند با استقبال شدید و تظاهرات پر شوری مواجه شدند که به احتمال قوی نظیر آن هرگز هنگام ورود یکی از دانشمندان رخ نداده بود.

انیشتین به آسیا و به کشورهای چین ، ژاپن و فلسطین سفر کرده است و این خاتمه سفرهای او بود. درسال 1924 بعد از مسافرتهای متعدد به اکناف جهان انیشتین بار دیگر در برلین مستقر گردید. حملات همچنان بر او ادامه داشت و نظریات او را به عنوان بیان افکار قوم یهود و به سود فاشیسم می‌دانستند، به این دلیل انیشتین به شهر پرنیستون در آمریکا می‌رود. بعد از چندی همسرش الزا در سال 1936 از دنیا می‌رود و خواهر انیشتین که در فلورانس بود به شهر پرنیستون نزد برادرش آمد.

در همین دوران انیشتین تابیعت کشور آمریکا را می‌پذیرد. انیشتین در سال 1945 طبق قانون بازنشستگی مقام استادی مؤسسه مطالعات عالی پرنیستون را ترک کرد. ولی این تغییر سمت رسمی ، تغییری در روش زندگی و کار او بوجود نیاورد. وی کماکان در پرنیستون بسر می‌برد و در مؤسسه مذبور تجسّسات خود را ادامه دهد.  


آخرین سالهای زندگی انیشتین 

 

این دوران تجسس در نیمه انزوای شهر پرنیستون با اضطراب و اغتشاش آمیخته 

 ‌شده بود. هنوز ده سال دیگر از زندگی انیشتین باقی مانده بود، لیکن این دوره ده ساله درست مصادف با هنگامی بود که عصر بمب اتمی شروع می‌گردید و بشریّت تمرین و آموزش خویش را در این زمینه آغاز می‌کرد. بنابراین مسأله واقعی که برای او مطرح شد موضوع چگونگی پیدایش بمب اتمی نبود، با وجود اینکه منظور ما در اینجا دادن چشم اندازی مختصر از روابط انیشتین با حوادث بزرگ سیاسی آخرین سالهای زندگی او می‌باشد، باز هم اگر از دو موضوع اساسی یاد نکنیم همین چشم انداز هم ناقص خواهد بود. یکی از آنها نامه مشهور است که وی می‌بایست برای همکاری خود در شوروی سابق بفرستد و دوم شرح وقایعی است که در اوضاع و احوال فیزیکدانان آمریکایی ، خاصه دانشمندان اتمی ، در داخل مملکت خودشان تغییر بسیار ایجاد کرد.

اکنون می‌توانیم بصورت شایسته‌تری همه آنچه را که گهگاه موجب تیره شدن پایان زندگی وی می‌شد مشاهده کنیم و سرانجام روز هجدهم آوریل 1955 بزرگترین دانشمند و متفکر قرن بیستم ، پیغمبر صلح و حامی و مدافع محنت دیدگان جهان ، مردی که احتمالأ همراه با ناپلئون و بتهوون مشهورتر از همه‌ مردان جهان بوده است، در شهر پرنیستون واقع در ممالک متحده آمریکای شمالی از زندگی و تفکر و مبارزه دست کشید و از دار دنیا رفت و در گذشت.

  

 

سخنان انیشتین   
 
 
 
  
 
 
 
 
 

آلبرت اینشتن اندیشمندی بود که به جز نظریه پردازی در فیزیک مطالب جالبی نیز بیان می کرد. در این جا جملات زیبای آلبرت انیشتین را برای شما می آوریم:

* توجه به انسان و سرنوشتش همواره باید انگیزه اصلی در تلاشهای فنی باشد. هیچگاه این را در حین رسم نمودارها و معادلات فراموش نکنید.

* دست خود را یک دقیقه روی اجاق داغ بگذارید، به نظرتان یک ساعت خواهد آمد. یک ساعت در کنار دختری زیبا بنشینید به نظرتان یک دقیقه خواهد آمد. این یعنی نسبیت.

* علم چیزی بسیار عالی است، اگر آدم مجبور نباشد خرج زندگی اش را از آن درآورد.

* تنها دلیل وجود زمان این است که همه چیزها با هم اتفاق نیفتند.

* خداوند تاس نمی ریزد.

* من به هر حال معتقد هستم که خداوند نرد بازی نمی کند.

* فقط دو چیز هستند که نهایت ندارند، جهان و حماقت انسانها، و تازه در مورد اولی هم مطمئن نیستم.

* به نظر می رسد مشکل اصلی ما کمال خواهی در ابزارها و تداخل اهداف باشد.

* کسی که هیچگاه خطایی مرتکب نشده هرگز کار جدیدی را هم شروع نکرده است .

* سوالی که گاهی مرا گیج می کند این است که من دیوانه ام یا دیگران؟

* میز، صندلی، ظرفی میوه و یک ویولن. انسان برای شاد بودن به چیز دیگری نیاز دارد؟

* تمامی دانش ما، در مقایسه با واقعیت، ابتدایی و کودکانه است. ولی با این حال با ارزش ترین دارایی ما است.

* همه ادیان، هنرها و علوم شاخه های یک درخت هستند.

* شکم خالی، مشاور سیاسی خوبی نیست.

* خشم در آغوش احمق ها خانه می کند.

* هر احمقی می تواند چیزها را بزرگ تر، پیچیده تر و خشن تر کند. برای حرکت در جهت عکس به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است.

* هر چیزی را باید تا حد امکان ساده کرد، اما نه ساده تر از آن.

* چقدر کم اند آنانی که با چشمهای خود می بینند و با قلبهای خود احساس می کنند.

* مردی که بتواند در حالی که دختر زیبایی را میبوسد با ایمنی رانندگی کند به بوسه اهمیتی را که سزاوار آن است نمی دهد.

* به کسی که حقیقت را در امور جزئی جدی نگیرد نمی توان در امور بزرگ اعتماد نمود.

* اگر از من بپرسید می گویم که گناه در خلوت را به تظاهر به تقوا ترجیح می دهم.

* عقل سلیم یعنی مجموعه ای از پیش داوری ها که تا قبل از هیجده سالگی به دست آمده اند.

* نیروی جاذبه مسئول افتادن افراد در عشق نیست.

* نمیدانم، اهمیتی هم نمیدهم، فرقی هم نمی کند. من هوش خاصی ندارم، فقط شدیدا کنجکاوم.

* نگران آینده نیستم، خودش به زودی خواهد آمد.

* ماهها و سالها فکر میکنم. در نود و نه مورد نتیجه گیری ام غلط است، ولی در صدمین بار حق با من است.

* دوست دارم افکار خدا را بدانم ... بقیه چیزها فقط جزئیات اند.

* اگر مردم فقط به خاطر ترس از تنبیه خوب هستند و امید به پاداش دارند پس باید خیلی تاسف بخوریم.

* اگر واقعیات با نظریات نمی خوانند واقعیات را تغییر دهید.

* اگر می دانستیم چه می کنیم که به آن تحقیق نمی گفتیم، می گفتیم ؟

* تخیل مهمتر از دانش است.

* برای اینکه کسی عضوی معصوم از یک گله گوسفند نباشد قبل از هر چیز باید خودش هم گوسفند باشد.

* اطلاعات به معنی دانش نیست.

* دیوانگی، انجام کاری دوباره و دوباره و انتظار نتایج متفاوت داشتن است.

* روشنفکران مشکلات را حل می کنند ولی نوابغ از بروز آنها جلوگیری می نمایند.

* دلیلش این نیست که من خیلی زرنگ هستم. دلیلش فقط این است که مدت بیشتری روی مسائل کار می کنم.

* لذت نگریستن و ادراک، زیباترین هدیه طبیعت است.

* از دیروز درس بگیرید، در امروز زندگی کنید و به فردا امیدوار باشید. مهم این است که از پرسیدن باز نایستید.

* عمیقا به طبیعت بنگرید، پس از آن است که همه چیز را بهتر درک خواهید کرد.

* عشق، نسبت به وظیفه، معلم بهتری است.

* هرگز کاری بر خلاف وجدان خود نکنید، حتی اگر قانون از شما بخواهد.

* هیچگاه یک کنجکاوی مقدس را از دست ندهید.

* انبوهی از آزمایشها نمیتوانند ثابت کنند که من درست گفته ام، ولی تنها یک آزمایش می تواند ثابت کند که اشتباه گفته ام.

* وقتی محدودیت های خود را بپذیریم می توانیم از آنها عبور کنیم.

* مردم عاشق شکستن چوب هستند، این کاری است که نتیجه اش بلافاصله مشاهده می شود.

* سعی نکنید موفق شوید، بلکه سعی کنید با ارزش شوید.

* تفاوت میان حماقت و نبوغ این است که نبوغ حدی دارد.

* هر چه سریعتر بروید کوتاهتر می شوید.

* ترس از مرگ غیر عقلانی ترین نوع ترس است، چون آدم مرده اصلا در معرض خطر تصادف نیست.

* آن چه درک آن از همه مشکلتر است مالیات بر درآمد است.

* غیر قابل درک ترین چیز در مورد دنیا این است که قابل درک است.

* تنها منبع دانش، تجربه است.

* ارزش آدمی با آنچه می دهد معلوم می شود نه با آنچه می گیرد.

* دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که آن شرارتها را نگاه می کنند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.

* فقط دو راه برای زندگی کردن وجود دارد: یکی این است که هیچ چیزی معجزه نیست. راه دیگر این است که انگار همه چیز معجزه است.

* زمانی می آید که ذهن به سطح جدیدی از دانایی می رسد، ولی نمی تواند بگوید چگونه به آن جا رسیده است.

* نمی توانیم مشکلاتمان را با همان ذهنیتی که آنها را ایجاد کردیم حل کنیم.

* خیلی باید مواظب باشیم که عقل را تبدیل به خدا نکنیم، البته قدرت دارد ولی شخصیت ندارد.

* وقتی راه حل ساده باشد یعنی این که خدا در حال پاسخ دادن است.

* احتیاجی به تفکر عمیق نیست. از زندگی روزمره هم می توان فهمید که هر کسی برای دیگران زنده است.

* نمی توانید همزمان از جنگ جلوگیری کنید و برای آن آماده شوید.

* گاهی بعضی افراد بیشترین بها را برای چیزهایی می پردازند که دیگران آنها را به رایگان دریافت می کنند.

* صلح را نمی توان با زور حفظ کرد. دستیابی به آن تنها از طریق درک ممکن است.

* اصلا معنی ندارد. اشخاصی مثل ما که فیزیک را درک کرده اند می دانند که تفاوت گذاشتن بین گذشته، حال و آینده تنها یک توهم دائمی و لجبازانه است.

* واقعیت فقط یک توهم است که البته خیلی ایستادگی می کند.

* زندگی با ارزش تنها از آن کسی است که برای دیگران زنده باشد.

* با ارزش ترین چیزهای زندگی آنهایی نیستند که برایشان پول دریافت می کنیم.

* از زندگی ام در سالهای پیری راضی ام . حس بذله گویی خود را حفظ کرده ام و نه خودم و نه بغل دستی ام را جدی نمی گیرم.

* جست و جوی حقیقت با ارزش تر از تصاحب آن است.

* زندگی مثل دوچرخه سواری است. برای حفظ تعادل باید حرکت کنید.

* عاشق سفر هستم، ولی از رسیدن متنفرم.

* سیاست مشکل تر از فیزیک است.

* هنگامی که مهمانان سرشناسی به ملاقاتش آمده بودند و همسرش از او خواست لباس رسمی بپوشد: اگر می خواهند مرا ببینند من اینجا هستم. ولی اگر میخواهند لباسهایم را ببینند درب کمد را باز کنید و کت و شلوارهایم را نشانشان دهید.

* بدترین چیز نسل جوان این است که من دیگر به آن تعلق ندارم .

* جایی که عشق باشد سوال نخواهد بود.

* از نظر من نگرش گاندی روشن بینانه ترین نگرش در میان تمامی سیاستمداران زمان ما است. باید تلاش کنیم تا با روحیه وی کارها را انجام دهیم، نه آنکه برای نبرد برای آرمان هایمان به خشونت متوسل شویم، بلکه باید این کار را به دور از تمامی پلیدی ها انجام دهیم.

* درباره گاندی: نسل های بعدی به سختی باور خواهند کرد که روزگاری چنین موجودی از گوشت و پوست بر روی زمین می زیسته است.

* نژادپرستی بزرگ ترین بیماری آمریکا است.

* من نمی دانم چگونه جنگ سوم جهانی به وقوع خواهد پیوست، اما می دانم که مردم در جنگ جهانی چهارم با چوب و سنگ به جنگ هم می روند. 

  

 


 

قدیمی ترین عکس انیشتین  

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

عکس بعدیش  

 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۱۲ 

 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

انیشتین در سال  ۱۹۲۰ 

 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۲۲ 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۲۳ 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در رادیو سخنرانی می کند 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۳۱ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۲۹ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۳۳ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

 

انیشتین در سال ۱۹۳۷  

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۴۰  

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۴۱ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۴۵ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۴۷ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۵۰ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

 

انیشتین پای تخته سیاه 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در حال تماشا کردن 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین  

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

نیشتین در برلین  

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در پرینستون (Princeton)  

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین و دور دست ها  

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

و بالاخره انیشتین 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

یادش بخیر این هم تخته سیاه انیشتین بدون او... . 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک


زندگی نامه دکتر ادوارد جنر

ادوارد ژنر پزشک انگلیسی فردی است که واکسیناسیون را به عنوان یک اقدام پیشگیرانه در برابر بیماری دهشتناک آبله ابداع کرد و بین مردم تعمیم داد.

امروزه که بیماری آبله عملاً از روی زمین زدوده شده است علاقه‌ای نداریم بدانیم که ضایعات و تلفات این بیماری در قرون پیشین تا چه اندازه‌ای وحشتناک بوده است. آبله آنچنان مسری بود که حداقل ده تا بیست درصد از مبتلایان به آن جان باختند. ده تا پانزده درصد از کسانی که جان به در بردند داغ آبله چهره و صورتشان را برای همیشه از شکل انداخته بود. بیماری آبله تنها به اروپا محدود نمیشد بلکه در سراسر آمریکای شمالی، چین، هند و بسیاری دیگر از نواحی جهان به شدّت شیوع پیدا کرد و در همه جا بیشترین قربانیان این بیماری کودکان بودند.

برای یافتن وسیله مطمئنی به منظور جلوگیری از اشاعه آبله تلاش‌های فراوانی صورت گرفته بود. این نکنه مسلم بود که اگر فردی از بیماری آبله جان به در ببرد در برابر آن مصونیت پیدا کرده و برای بار دوم مبتلا نمی‌شود. در شرق دستیابی به این واقعیت باعث شد که مایه‌ی آبله را از فردی که به طور خفیف به آن مبتلا بودند می‌گرفتند و به اشخاص سالم تلفیح می‌کردند و با این امید که شخص تلفیح شونده نیز فقط به شکلی خفیف مبتلا شده و پس از بهبودی دیگر در برابر آن مصون بماند.

این کار در اوایل قرن هجدهم نیز در انگلستان توسط «لیدی ماری و ورتلی مونتاگ» معمول شده و سالها قبل از ژنر متداول گردیده بود. ژنر خود نیز در هشت سالگی به همین طریق مایه کوبی شدو به هر حال این اقدام هوشمندانه برای جلوگیری از بیماری، در بعضی مواقع عواقب دهشتناکی نیز داشت. تعدادی از کسانی که با این روش مورد تلفیح قرار می‌گرفتند نه تنها به شکل خفیف مبتلا نمی‌شدند بلکه حمله شدید بیماری داغ آبله را در چهره و سیمای آنان نقش می‌کرد. در واقع تقریباً دو درصد از موارد تلفیح به حمله مهلک آبله منجر می‌شد. به این ترتیب لزوم یافتن روش پیشگیری کاراتری ضرورت پیدا کرد.

ژنر در سال 1749 در شهر «برکلی» انگلستان متولد شد. در دوازده سالگی نزد یک جراح شاگردی کرد ولی بعداً به تحصیل آناتومی پرداخت و در بیمارستانی مشغول کار شد. در سال 1792 دکترای پزشکی خود را از دانشکاه «سنت آندرو» دریافت کرد. ژنر در اواسط دوران چهل سالگی پزشک و جراح شناخته‌شده‌ای در ناحیه «کلوچستر شایر» بود.

ژنر با این باور کشاورزان و کارگران لبنیات ناحیه خود آشنا بود که معتقد بودند چنانچه شخص به بیماری آبله گاوی مبتلا شود دیگر هرگز به بیماری آبله مبتلا نخواهد شد (بیماری آبله گاوی یک بیماری مربوط به احتشام است که می‌تواند به انسان نیز سرایت کند. این بیماری خود به خود برای انسان خطرناک نیست گرچه نشانه‌های آن به نوعی کاملاً مشابه با بروز خفیف آبله است.)‌ ژنر دریافت چنانچه این باور کشاورزان صحیح باشد. تلفیح افراد با ماده آبله گاوی می‌توانند روش مطمئنی برای مصونیت در برایر بیماری آبله باشد. او در باب این موضوع دقیقاً به تحقیق و بررسی پرداخت و تا سال 1796 دیگر به صحت این نظریه متقاعد شد و تصمیم گرفت آن را آزمایش کند.

در ماه مه 1796 ژنر مایه آبله گاوی را از جوش روی دست یک کارگر لبنیت که به آن بیماری مبتلا بود گرفت و به پسر بچه به بیماری آبله گاوی مبتلا شد ولی به زودی بهبود یافت. چند هفته بعد ژنر مایه آبله را به پسر بچه تلفیح کرد و همانطور که امیدوار بود هیچ گونه نشانه‌ای از آبله در کودک ظاهر نشد.

پس از انجام بررسی‌ها و تحقیقات بیشتر، ژنر نتایج کار خود را در کتابی تحت عنوان «تحقیقات در باب علل و اثرات واکسن آبله گاوین بیان کرد و آن را شخصاً در سال 1798 منتشر نمود. انتشار آن کتاب باعث شد تا انجام واکسیناسیون به سرعت مورد قبول و پذیرش همگانی قرار گیردو متعاقب آن ژنر پنج مقاله علمی نیز درباره واکسیناسیون نوشت. او در آن سال‌ها عمده اوقات خود را به اننتشار اطلاعات مربوط به روش خود و تلاش برای قبولاندن آن اختصاص داد.

انجام واکسیناسیون سریعاً در تمام انگلستان گستش یافت و به زودی برای افراد نیروی زمینی دریایی اجباری شد و بالأخره در سراسر جهان نیز مورد پذیرش و عمل قرار گرفت.

ژنر روش خود را به طور رایگان در اختیار مردم گذاشت و تلاش نکرد از این راه ثروت‌اندوزی کند امّا در سال 1802 پارلمان انگلستان به منظور قدردانی مبلغ ده هزار پوند به او پرداخت کرد و چند سال بعد نیز بیست هزار پوند دیگر به او داده شد. ژنر معروفیت جهانی یافت و افتخارات و ناشه‌های فراوانی به او اعطا گردیدو ژنر متأهل بود و سه فرزند داشت. او پس از هفتاد و سه سال عمر اوایل سال 1823 در خانه خود در برکلی درگذشت.

همانطور که ملاحظه شد ژنر خود پایه گذار این نظریه نبود که ابتلا به آبله‌ی گاوی می‌ تواند باعث مصونیت در برابر بیماری آبله باشد. او این مطلب را از دیگران شنیده بود. حتی قبل از اینکه ژنر اقدام به انجام واکسیناسیون کند چند نفر داوطلبانه با مایه‌ی آبله گاوی واکسینه شده بودند. با تمام این احوال گرچه ژنر دانشمندی آنچنان برجسته نبود ولی تنها معدودی از افراد کاری این چنین سودمند برای بشریت انجام داده‌اند. تحقیقات، آزمایشات و نوشته‌هاو یک باور عوامانه را که هیچ‌گاه از سوی محافل پزشکی جدّی گرفته نمی‌شود به یک کار متداول علمی تبدیل کرد که جان میلیون ها انسان را نجات داده است. گرچه روش ژنر فقط برای پیشگیری از یک بیماری می‌توانست کاربرد داشته باشد ولی آن بیماری شایع و مهلک بود ژنر به راستی سزاوار تمام تحسین‌ها و افتخاراتی می‌باشد که نسل زمان خودش و همه نسل‌های بعدی تقدیم او کردند.


داستان کوتاه

درسی بزرگ از دونده ای که آخر شد.

 

در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یکی از شگفت انگیز ترین مسابقات دو در جهان بود. دوی ماراتن در تمام المپیک ها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیک. این مسابقه به طور مستقیم در هر 5 قاره جهان پخش می شود.

 


کیلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند، نفس های آنها به شماره افتاده بود، زیرا آنها 42 کیلومترو 195 متر مسافت را دویده بودند. دوندگان همچنان با گامهای بلند و منظم پیش میرفتند. چقدر این استقامت زیبا بود. هر بیننده ای دلش میخواست که این اندازه استقامت وتوان داشته باشد. دوندگان، قسمت آخر جاده را طی کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند. استادیوم مملو از تماشاچی بود و جمعیت با وارد شدن دوندگان، شروع به تشویق کردند.


 


رقابت نفس گیر شده بود و دونده شماره ... چند قدمی جلوتر از بقیه بود. دونده ها تلاش میکردند تا زودتر به خط پایان برسند و بالاخره دونده شماره ... نوار خط پایان را پاره کرد. استادیوم سراپا تشویق شد. فلاش دوربین های خبرنگاران لحظه ای امان نمی داد و دونده های بعدی یکی یکی از خط پایان گذشتند و بعضی هاشان بلافاصله بعد از عبور از خط پایان چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو شدند.

اسامی و زمان های به دست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام شد.

نفر اول با زمان دو ساعت و ...

در همین حال دوندگان دیگر از راه رسیدند و از خط پایان گذشتند.

در طول مسابقه دوربین ها بارها نفراتی را نشان داد که دویدند، از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسیر مسابقه بیرون آمدند. به نظر میرسید که آخرین نفر هم از خط پایان رد شده است. داوران و مسوولین برگزاری میروند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان را جمع آوری کنند جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک میکنند. اما...
بلند گوی استادیوم به داوران اعلام میکند که خط پایان را ترک نکنند گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده.

همه سر جای خود برمیگردند و انتظار رسیدن نفر آخر را میکشند.

دوربین های مستقر در طول جاده تصویر او را به استادیوم مخابره میکنند. از روی شماره پیراهن او اسم او را می یابند "جان استفن آکواری" است دونده سیاه پوست اهل تانزانیا، که ظاهرا برایش مشکلی پیش آمده، لنگ میزد و پایش بانداژ شده بود.


20 کیلومتر تا خط پایان فاصله داشت و احتمال این که از ادامه مسیر منصرف شود زیاد بود.

نفس نفس میزد احساس درد در چهره اش نمایان بود لنگ لنگان و آرام می آمد ولی دست بردار نبود.

چند لحظه مکث کرد و دوباره راه افتاد.

چند نفر دور او را می گیرند تا از ادامه مسابقه منصرفش کنند ولی او با دست آنها را کنار می زند و به راه خود ادامه می دهد.

داوران طبق مقررات حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پایان محل مسابقه را ترک کنند.

جمعیت هم همان طور منتظر است و محل مسابقه را با وجود اعلام نتایج ترک نمی کند. جان هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده و با جدیت مسیر را ادامه میدهد. خبرنگاران بخش های مختلف وارد استادیوم شده اند و جمعیت هم به جای اینکه کم شود زیادتر می شود!

جان استفن با دست های گره کرده و دندان های به هم فشرده و لنگ لنگان، اما استوار، همچنان به حرکت خود به سوی خط پایان ادامه میدهد او هنوز چند کیلومتری با خط پایان فاصله دارد آیا او میتواند مسیر را به پایان برساند؟

خورشید در مکزیکوسیتی غروب می کند و هوا رو به تاریکی میرود.
 

بعد از گذشت مدتی طولانی، آخرین شرکت کننده دوی ماراتن به استادیوم نزدیک میشود، با ورود او به استادیوم جمعیت از جا برمیخیزد چند نفر در گوشه ای از استادیوم شروع به تشویق میکنند و بعد انگار از آن نقطه موجی از کف زدن حرکت میکند و تمام استادیوم را فرا میگیرد نمیدانید چه غوغایی برپا میشود.
   

 

40 یا 50 متر بیشتر تا خط پایان نمانده او نفس زنان می ایستد و خم میشود و دستش را روی ساق پاهایش میگذارد، پلک هایش را فشار می دهد نفس می گیرد و دوباره با سرعت بیشتری شروع به حرکت میکند.

شدت کف زدن جمعیت لحظه به لحظه بیشتر میشود خبرنگاران در خط پایان تجمع کرده اند وقتی نفرات اول از خط پایان گذشتند استادیوم اینقدر شور و هیجان نداشت.

نزدیک و نزدیکتر میشود و از خط پایان میگذرد.

خبرنگاران، به سوی او هجوم میبرند نور پی در پی فلاش ها استادیوم را روشن کرده است انگار نه انگار که دیگر شب شده بود. مربیان حوله ای بر دوشش می اندازند او که دیگر توان ایستادن ندارد، می افتد.

 


آن شب مکزیکوسیتی و شاید تمام جهان از شوق حماسه جان، تا صبح نخوابید. جهانیان از او درس بزرگی آموختند و آن اصالت حرکت، مستقل از نتیجه بود.

او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است.

به این فکر نکرد که برای پیشگیری از تحمل نگاه تحقیرآمیز دیگران به خاطر آخر بودن میدان را خالی کند.

او تصمیم گرفته بود که این مسیر را طی کند، اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش باعث شد تا جهانیان به ارزش جدیدی توجه کنند ارزشی که احترامی تحسین برانگیز به دنبال داشت. فردای مسابقه مشخص شد که جان ازهمان شروع مسابقه به زمین خورده و به شدت آسیب دیده است.

او در پاسخگویی به سوال خبرنگاری که پرسیده بود، چرا با آن وضع و در حالی که نفر آخر بودید از ادامه مسابقه منصرف نشدید؟

ابتدا فقط گفت: برای شما قابل درک نیست!

و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد:مردم کشورم مرا 5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم، مرا فرستاده اند که آن را به پایان برسانم.

 


داستان "جان استفن آکواری" از آن پس در میان تمام ورزشکاران سینه به سینه نقل شد.

حالا  آیا یادتان هست که نفر اول برنده مدال طلای همان مسابقه چه کسی بود؟
 

 


 

یک اراده قوی بر همه چیز حتی بر زمان غالب می آید.


بازی و سرگرمی

اسکلت بندی بدن انسان