پدر و پسرک

پدر روزنامه می خواند .اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می شد.حوصله ی پدر سر رفت و صفحه ای از روزنامه را که نقشه ی جهان را نمایش می داد جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد. 
بیا ! کاری برایت دارم . یک نقشه ی دنیا به تو می دهم .ببینم می توانی آن را دقیقا همان طور که هست بچینی ؟
و دوباره سراغ روزنامه اش رفت.می دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است.اما یک ساعت بعد پسرک با نقشه ی کامل برگشت. 
پدر با تعجب پرسید:مادرت به تو جغرافی یاد داده؟
پسرجواب داد:جغرافی دیگر چیست؟
پدر پرسید:پس چگونه توانستی این نقشه ی دنیا را بچینی؟
پسر گفت:" اتفاقا پشت همین صفحه تصویری از یک آدم بود .وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم دنیا را هم دوباره ساختم."  

 

فرصت

مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت: من تو را نجات می دهم برای اینکه تو روزی کاری نیک انجام داده ای فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟ او فکر کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که میرفت عنکبوتی را دید اما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کردو از سمت دیگری عبور کرد. فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته گفت تار عنکبوت را بگیر و بالا بروتا به بهشت بروی . مرد تار عنکبوت را گرفت . در همین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتی برای نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد.که ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد . فرشته با ناراحتی گفت تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادی . دیگر راه نجاتی برای تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد.  

مادر و فرزند

شبی پسر کوچکی یک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر در حال آشپزی بود دستهایش را به حوله تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند .خواند پسر کوچولو با خط بچه گانه نوشته بود : صورتحساب: تمیز کردن باغچه 500 تومان مرتب کردن اتاق خواب 500 تومان مراقبت کردن از برادر کوچکم 1000تومان بیرون بردن سطل زباله 500 تومان نمره ریاضی خوبی که گرفتم 500 تومان جمع بدهی شما به من 3000 تومان مادر به چشمان منتظر پسرش نگاهی کرد و چند لحظه خاطراتش رو مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب پسرش این عبارت را نوشت : بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی ، هیچ بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم ، هیچ بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرک شوی ، هیچ بابت غذا ، نظافت تو و اسباب بازیهایت ، هیچ و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است. وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود را خواند ، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه میکرد قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلا به طور کامل پرداخت شده.  

مادر مهربان

مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت یک روز اون اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا از اونجا دور شدم روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت، هووو، 

 مامان تو فقط یک چشم دارهفقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنمکاش زمین دهن وا میکرد و منو ، کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟!!!اون هیچ جوابی نداد.... حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم، چون خیلی عصبانی بودماحساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا اونم بی خبر سرش داد زدم، چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟گم شو از اینجا! همین حالااون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخواممثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد یک روز، یک دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی کنجکاوی همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام.منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تو رو ببینم وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی، تو یه تصادف، یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر، نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم  بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه با همه عشق و علاقه من به تو مادرت...  

 

داستان زیبای شازده کوچولو

 

دانلود کتاب  

داستان زیبای شازده کوچولو یا شهریار کوچولو نوشته آنتوان دو سن اگزوپری و ترجمه احمد شاملو که از معروف‌ترین داستان‌های کودکان بوده و دارای مضمون دوست داشتن و عشق به هستی می باشد. 
"شازده کوچولو اثر درخشان و بی همتای سنت اگزوپری، تاکنون به بیش از صد زبان و در بعضی از زبان ها چندین بار، ترجمه شده و پرخواننده ترین کتاب در سراسر جهان است. طبق یک نظرسنجی که در سال ۱۹۹۹ در فرانسه به عمل آمد و در روزنامه «پاریزین» به چاپ رسید، این کتاب محبوب ترین کتاب مردم در قرن بیستم بوده و از این رو «کتاب قرن» نام گرفته است. «شازده کوچولو» را آنتوان دو سنت اگزوپری به سال ۱۹۴۳ در امریکا نوشته و همان جا منتشر کرده بود. در آن زمان، در بحبوحه جنگ جهانی دوم، کشور فرانسه تحت تسلط آلمان بود و فرانسویان از تنگی آذوقه و سوخت رنج می کشیدند.